ღ♥ღ تنهایی ღ♥ღ

ღ♥ღ تنهایی ღ♥ღ





پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود

در یخچال را باز می کند

عرق شرم بر پیشانی پدر  می نشیند

پسرک این را می داند

دست میبرد بطری آب را برمیدارد

کمی آب در لیوان می ریزد

صدایش را بلند می کند : چقدر تشنه بودم

پدر این را می داند پسر کوچولواش چقدر بزرگ شده است

 

 

 



نویسنده: saeed ׀ تاریخ: جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

در این شهر صدای پای مردمی است که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند مردمی که صادقانه دروغ میگویند و خالصانه به تو خیانت می کنند ! در این شهر هر چه تنها تر باشی پیروزتری!!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , agasaeed.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM